آیینه ی خاکی

رنگ های رفته ی  اتاقم 

 دست های خسته پدرم را نقش می زند  

***

گوش به چشمم که می سپارم 

جای خالی قاب عکس روی دیوار 

صدای ضربه های نبضم را کور می کند  

***

و من از چشم ها خاکی آیینه فهمیدم 

که صدای بالهای زنبور پشت پنجره 

زود خواهد مُرد! 

 

شهریور 89

نظرات 1 + ارسال نظر
کرشمه ی قلم پنج‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:25 ق.ظ

سلام
واقعا عالی بود این شعرت...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد